بارها از خودم پرسیده ام
چرا به دنیا آمدم،رشد کرده و بزرگ شدم؟
چرا ابرها شناورند و باران می بارد
از زندگی توقع چیزی برای خود نداشته باش
آرزو داشتم تا ابر ها پرواز کنم
نور آن ستاره از دورست مرا جذب خود می کند
اگرچه نزدیک می نماید اما رسیدن به آن ساده نیست
و نمی دانم قدرت کافی برای آن دارم
کمی بیشتر صبر خواهم کرد
و بعد آماده ی سفر خواهم شد
از پی امید ها و رویاهایم
آه ستاره من،نسوز،صبر کن
چقدر از راه رفتنی ام مانده است؟
چند قله را باید فتح کنم تا خودم را دریابم؟
از چند پرتگاه تند دیگر باید سقوط کنم؟
چند بار دیگر باید از صفر شروع کنم،معنایی دارد؟