تنش سفید و موهاش رنگ گل سرخه
وقتی لبخند میزنه گل ها وا میشن
مژه های بلندش سیاه سیاهن
من عاشق این زن زیبا شدم
انگار که چشماش نقاشی مقدسی هستن
انگار که کار من عاشقی نیست و عبادته
آخرش اون عاشق غریبه شد و
من تا آخر عمرم از خوشبختی محروم شدم
سایم رو همراه خودم برداشتم
زدم تو جاده ی حسرت
شبیه مجنونِ بیچاره شدم
به خدای بلند مرتبه پناه آوردم
حالا وضع پریشون من رو تماشا کن، آسمون من در حال غروب کردنه
از بس که همش حرفای پوچ و بیهوده زدم دوستام از اطرافم پراکنده شدن
آواره و ولگردی شدم که دیارش رو ترک کرده
ظالم،مگه تو خدا رو نمیشناسی؟
توقعات یارم خیلی زیادن ولی من فقط همین عشق خشک و خالی رو دارم
ای یار بی وجدان تو از دشمنام هم واسم بدتری
تو این سن کمم،رو موهای سرم گلوله گلوله برف باروندی
ظالم،تو خدا نداری