از بچه ای که در رحمت زار میزند
ازگرگ خسته ی مستتر میان تنم
از بوی تند خشم زنی مثل تو
تا ناامیدی من از مرد بودنم
این جانور که برای تو شعر میشود
در خود فرو ریخته شده گیج می زنم
این گونه گاه رسول رسالت عبث
در چندش مقدس خویش جان می کنم
ما را به نیمه ی پر لیوان چکار
این باقی سمی ست که پیشتر خورده اند
ساقی تمام کن قصه را که رو شده است
انان که خراب تو بودند مرده اند
از بچه ای که در رحمت زار می زند
از گرگ بغض کرده توی پیرهنم
از جنگ من برای فراموش کردنت
از اشک هایت برای فراموش کردنم
بعد از من بشین و به حافظ گریه کن
با یاد بوسه ها ولب و بوی گردنم
بعد از من و این زخم های در گلو
بعد از من و فریاد های مردنم
آلوده کن تمام مردان شهر را
آلوده به این ویروس بیرحم تا
بر حجم رنجی که بر ماست بنگرند
آنان که دچار تو بودند مرده اند
از بچه یتیمی که منم و زار می زنم
این عنکبوت کلافه که تار می تنم
این جانور گرفتار در دام خویش
این آنکه به انتها رسیده این منم