ضربه خوردم
از یک محلِ تکراری ، بارها و بارها ضربه خوردم
اما سکوت کردم
زندگی ام را نابود کردی
فریبم دادی ، فریبی بزرگ
دردِ من شدی
و حقیقت را دیدم
شخصیتِ درونیِ تو را
با این وجود دستهای سردت را رها نمیکردم
بارها خواستم بروم
اما خویشتنْ داری کردم
نمی توانستم ، هرگز نمیتوانستم مثل تو آزار بدهم
ناراحت نشدی وقتی قلبم را کوبیدی و از آن خارج شدی
احساسِ حقارت نکردی وقتی زدی زیر قولی که با عشق داده بودی؟!
چطور میتوانی وقتِ خداحافظی به چشمهایم زُل بزنی؟!
من خیلی ناراحت شدم
تو ناراحت نشدی؟؟