حالا کدامین مکانی؟
هنوز با هم بودنهایمان را به خاطر دارم
آن لحظه ها کجایند
جایی که جانِ یکی بودیم
هنگامی که تمام من بودی...تمام تو بودم ...تمام ِهم بودیم...چه زیبا کامل بودیم
به خاطر داری؟
هیچ چیز هراسناکی برما نبود
ما قدرت داشتیم
برای جان بخشیدن و زندگی کردن رویاهایمان
برای سیراب کردن روح و جانمان
حالا چه چیزی از این همه عشق باقی مانده است
کنار دردی
که میجنگم
در برابرش
چه کنم که دوباره دوستم داشته باشی
باور دارم که
میتوانم
زنده بمانم
کجا به سر میبری؟
شب هنگام چه می کنی؟
هنوزخاطرم عزیزه؟
هنوز هم خاطره داری؟
و وقتی ترانه می خوانم
هنوز صدامو می شنوی
برایت ترانه می خوانم
هر نتی که تصور می کنم.... آیا هنوز صدای مرا می شنوی که باهر نتی که میتوانم برایت ترانه بسرایم ، می خوانم برایت
حالا چه چیزی از این همه عشق باقی مانده است
کنار دردی
که میجنگم
در برابرش
چه کنم که دوباره عاشق باشیم
باور دارم
که میتوانم
زنده بمانم
چگونه می توانم فریاد برآرم
نامت را با صدای بلند
و دوباره بنویسم
تمام زندگی مان را
به امید آن که
هر اشکی را خواهی شنید
تو را اشک میبارم ...
حالا چه چیزی از این همه عشق باقی مانده است
کنار دردی
که من میجنگم
در برابرش
چه کنم که دوباره عاشق بشیم
باور دارم
میتوانم
نجات یابم
چگونه می توانم فریاد بزنم
نامت را با صدای بلند
و دوباره بنویسم
تمام زندگی مان را
به امید آن که
هر اشکم را خواهی شنید
می گریم تو را
به امید این که بشنوی هر اشک مرا که می گرید تو را