وقتی لبهات رو میبوسم، هیچوقت دیگه چشمات رو نمیبندی
و هیچ لطافتی مثل قبل تو نوک انگشتان نداری
خیلی تلاش میکنی که نشونش ندی، [عزیزم]
اما عزیزم، عزیزم من اینو میدونم
اون حس دوست داشتنو از دست دادی
وایی، اون حس دوست داشتن رو
اون حس دوست داشتنو از دست دادی
حالا دیگه رفته... رفته... رفته... وای
حالا تو چشمات اون حس دعوت نیست، وقتی دستم رو به سمتت دراز میکنم
و حالا شروع کردی به ایراد و اشکال گرفتن از کارهایی که میکنم
اینا فقط باعث میشه که بخوام گریه کنم [عزیزم]
چون عزیزم، یه چیز زیبا در حال مرگه
اون حس دوست داشتنو از دست دادی
وایی، اون حس دوست داشتن رو
اون حس دوست داشتنو از دست دادی
حالا دیگه رفته... رفته... رفته... وای
عزیزم، من در مقابل تو زانو می زنم
اگر فقط احتمالا مثل قبل منو دوست داشته باشی، آره
ما عشقی داشتیم، عشقی، عشقی که هر جایی پیدا نمیشه
پس، نذار، نذار، نذار، نذار از بین بره
عزیزم [عزیزم]، عزیزم [عزیزم]
التماس میکنم خواهشا... خواهشا،
من به عشقت نیاز دارم [من به عشقت نیاز دارم]،
من به عشقت نیاز دارم [من به عشقت نیاز دارم]،
خب، دوباره برش گردون [پس دوباره برش گردون]،
دوباره برش گردون [پس دوباره برش گردون].
برگردون اون حس دوست داشتن رو
وایی، اون حس دوست داشتن رو
برگردون اون حس دوست داشتن رو
چون دیگه رفته... رفته... رفته
و من نمیتونم اینطوری ادامه بدم
برگردون اون حس دوست داشتن رو
وایی، اون حس دوست داشتن رو
برگردون اون حس دوست داشتن رو
چون دیگه رفته... رفته... رفته