چطور من به اینخا رسیدم؟
چرا بت نیاز دارم؟
چرا این اشکها رو میریزم؟
مسیرشون کجاست؟
من قوی و تنها بودم
وقتی که روی پاهای خودم ایستاده بودم
الان نمیدونم چکار باید کتم
خیلی مغرور بودم یا خیلی کور؟
جریانش چیه؟
وقتی عشق در دستانم بود
من گذاشتم تا خرد شد
ذراتش با باد پراکنده شدند
من انها را هیچوقت در اینجا نخواهم داشت
ولی به یاد خواهم اورد که چطور بودند
تمام عمر
تو قلب منی
چطور میتونم اجازه بدم بری؟
تو روح منی
من باید روحمو از دست بدم تا بفهمم
چقدر ارزش داری
برای من، تو قلب منی
فکر کنم تو رو همه جا میبینم
دیونگی نیست
من هنوز برای احساس کردن تو در اینجا تلاش میکنم
در کنارم بخوابی
از وقتی که رفتی من چیزهای زیادی یاد گرفتم
که من کی هستم و چی میخوام
میدونم که من فقط میخوام عاشق تو باشم
تو قلب منی
چطور میتونم اجازه بدم بری؟
تو روح منی
من باید روحمو از دست بدم تا بفهمم
چقدر ارزش داری
برای من، تو قلب منی
برای من، تو قلب منی
خورشید برای روشن کردن روز وجود دارد
همه رنگهام دارن خاکستری میشن
روز رو میبینم که دارد میره
الان چیزی برای گفتن باقی نمونده
اما وقتی خواب میبینم، دعا میکنم
که زندگی میتونست مثل دیروز باشه
تو قلب منی
چطور میتونم اجازه بدم بری؟
تو روح منی
من باید روحمو از دست بدم تا بفهمم
چقدر ارزش داری
برای من، تو قلب منی
برای من، تو قلب منی
برای من، تو قلب منی