فقر نمیتواند تقدیر باشد
پشت سرم، پشت سرم، مانند کوههاست مادرم
مادرم، مادرم از چه رنج میبری؟
این زخم دل نیست که یار بتواند درمانش کند
در رادیو آهنگها میگویند بیخیال شو
به کسی که از گرسنگی شکمش ورم کرده، می گویند عسل بخور
فقر نمیتواند تقدیر باشد، تقدیر نیست
فرعونها هم اینقدر بیرحم نبودند
من شهروند احمد ام، کارمند اداره اوقاف
زغالم کفاف کل ماه را نمیدهد
گوشت کیلویی هشتاد لیره، طعمش را از یاد بردهام
مانند انسان زندگی کردن را فراموش کردهام
میگویند صبر داشته باش، دولت تا خرخره مقروض است
میگویند تو هم از بقال و قصاب نسیه بگیر
شرافت ام اجازه نمی دهد سر خم کنم
نمیتوانم با بدهکار بودن همیشگی کنار بیایم