تمام خیابان های شهر را زیر پا گذاشتم
نامت را به صورتِ شب داد زدم
ناامید، خشمگین، تنها
تو را صدا زدم، صدایت را صدا زدم
رازم را به سپیده دم گفتم
شکننده، خجالت زده، غمگین
به کلمات ترانه ای پرمحتوا
به زبانه های آتشی پنهان
و به چهره کودکان فریب خورده شباهت داشتم
بسه، بسه، بسه!
سر راهم تله نگذار
دلتنگم، این جدایی بسه
حسرت را به آغوشم پوشاندی
این بازی، این بی عدالتی بسه
خسته شدم، این دیوانگی بسه!