وقتی شروع شد
آرزوهای بلندی داشتیم
حالا پشتم به خط است
پشتم به طناب هاست
وقتی شروع شد مشکلی نداشتیم
اما شب ما را احمق جلوه می دهد
در روشنایی روز
آنجا داشتیم
از ناتوانی می مردیم
می خواندیم
"خدایا مرا به وسوسه رهنمون مشو"
اما آسان نیست
وقتی که او-آن زن-به هیجانت می آورد
گناه، دور باش
اگر تو فقط
اگر تو فقط می گفتی باشد
و اینکه آیا خواهی گفت کسی نمی داند
خدا، فقط خدا می داند
من دارم سعی تمام خودم را می کنم
من فقط خیلی خسته ام
از این تنهایی
بعد، مرا گرفتند
از انگشت بزرگ پایم
از لبه بام معلق نگاهم داشتند
و بعد رها کردند
گیج جیغ کشیدم:
"پنجره ها را ببندید"
تا من تا زمین می خزم
اگر تو فقط
اگر تو فقط می گفتی باشد
و اینکه آیا خواهی گفت کسی نمی داند
خدا، فقط خدا می داند
که آرامش برایم نخواهد گذاشت
اما من فقط خیلی خسته ام
از این تنهایی
من خیلی خسته شده ام
از این تنهایی