برو تا آخر ...
دیگه یه نفر هم نیست که [حرفاتو] بشنوه و اهمیت بده
در حالیکه "عشق تا به لحظه ی مرگه "
اینو تو میگفتیا ، همش دروغ و دغل بود !
بدون تو داشتم آب میشدم
قلبی که به شمع تبدیل شده بود رو
اصلاََ نمیدیدی
چرا؟ برای چی؟ چرا؟ برای چی؟
و لفت دادن بیجا بود
هرطور هم که میشد منو از راهِ رفتن برنمیگردوندی
چرا؟ برای چی؟ چرا؟ برای چی؟
اووووووف ..
نمیتونم به سرنوشت بدو بیراه بگم
عاشق شدم و این مشکل منه
حتی اگه کمرم هم خم شه زمین نمیخورم
بپرس که ...
اگه برنگردم علتش چیه
چون خوب و بد رو از هم تشخیص دادم
بیا ببین که چقدر سخته
مدتی اون درد ...
یک سوزشیه که مهمونته ، امان امان
بعدش غم ول میکنه یقه ات رو
[اما] گاهی وقتا یک انعکاس (از اون غم) در اعماق وجودته