برو ؛ تا ابد
دیگر هیچ شنونده و اهمیت دهنده ای نیست
میگفتی که عشق تا زمان مرگ ادامه خواهد داشت
کو؟! ؛
دروغ و دغل
بی تو آب میشدم
قلبی را که به شمع بدل شده بود (مث شمع میسوخت) هرگز نمی دیدی
شروع دوباره ، به چه دلیل ؟! چرا؟!
و کش دادن موضوع بی معنی ست
در هرحال از راه رفته برنمیگشتی
تکرار، برای چه؟! چرا؟!
برای مدتی درد
مثل یک التهاب و آتش درونی مهمان میشود .امان امان
سپس اندوه ، دست از سرت بر میدارد
و یک انعکاس تا مدتها در عمق وجودت باقی میماند
بی تو آب می شدم
قلبی را که مثل شمع شده بود
هرگز نمی دیدی
شروع دوباره! برای چه؟! به چه دلیل؟!
و دلیلی برای کش دادن موضوع نیست
در هرصورت از راه برنمیگشتی
دوباره! چرا؟! چرا؟!
اف
نمی توانم به سرنوشت اعتراض بیجا کنم
عشق ورزیدم ، این مشکل من بود
حتی اگر خم شم (بشکنم) از پا درنمی آیم
بپرس
دلیل برنگشتم چیست
از خوب و بد آگاه شدم
بیا و ببین که چقدر دشوار بوده