گُل تنها که با تیغهای زهرآگینت
در مرتفع ترین پرتگاهها جوانه میزنی
آیا گناه است یکبار بوییدن تو و سپس مردن؟!
کاش طوفان شوم و تیغهای تو را بشکنم
و با قلبم شکوفهء تو را لمس کنم
این لجاجت ، این نگاه خیره به چشم های من چه دلیلی دارد؟
خودت را رها کن
خودت را در بهشت من رها کن
تو اقلیم متفاوتی هستی ؛ چاره ای نیست
و من عاشق و بیچارهء تواَم
در حسرت تو زرد و پژمرده شدم
آب و هوای متفاوتی هستی ؛ بسیار متفاوت
سخت سرد مغرور عاشق
چرا من میسوزم و بریان میشوم؟