با من بمون ای همسفر
با من که از ره خسته ام
با جــام لبـریـز نگـات
از هستی خـود رسته ام
با من بمون ای همزبون
تـو ایـن شب دلـواپسی
با من که تنها مانده ام
در لحظـه هـای بی کسی
ای یادگار از تو غرور زخمی ام
ای فارغ از من فارغ از یادت نی ام
بر من رقیبم را پسندیدی ولی
شادم که میدانی و میدانم کی ام
شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغـایی ندارم
آیینه ام خو کرده با شب
چشمی به فردایی ندارم
با من بمون ای همسفر
با من که از ره خسته ام
با جــام لبـریـز نگـات
از هستی خـود رسته ام
با من بمون ای همزبون
تـو ایـن شب دلـواپسی
با من که تنها مانده ام
در لحظـه هـای بی کسی
ای یادگار از تو غرور زخمی ام
ای فارغ از من فارغ از یادت نی ام
بر من رقیبم را پسندیدی ولی
شادم که میدانی و میدانم کی ام
شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغـایی ندارم
آیینه ام خو کرده با شب
چشمی به فردایی ندارم
شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغـایی ندارم
آیینه ام خو کرده با شب
چشمی به فردایی ندارم