ببین شهد گلم با خاک صحرا درآمیخت
کوهم فروریخت و فروپاشیدم، فروپاشیدم
در آغوش راز خویش درغلتیدم و غرق شدم
در اقیانوسی که یافتم، غرق شدم، غرق شدم
این حال غمگینم را ببین
با خودم چه کردم؟
جر گریه مادرم، هرچه هست دروغی پوچ است
آن غریبهای که دوستش داشتم جالا کجاست؟
اکنون یکی دیگر، یکی دیگر
دستانت را میگیرد
اکنون یکی دیگر، یکی دیگر
تو را در گوش قلبم زمزمه میکند
باشد، دانستم! این همه زخم من است
آن که نفرینش کردم، تو نبودی، نبودی
یاد که نگیری باز از سر شروع میکنی
با همان فشنگی که افتد و دانی گلوله خوردم
این حال غمگینم را ببین
با خودم چه کردم؟
جر گریه مادرم، هرچه هست دروغی پوچ است
آن غریبهای که دوستش داشتم جالا کجاست؟
اکنون یکی دیگر، یکی دیگر
دستانت را میگیرد
اکنون یکی دیگر، یکی دیگر
تو را در گوش قلبم زمزمه میکند