یارک من، تو چرا خوش باور هستی، گلم؟
رحم کن او خدا چاره ندارم
قهر مکن، ناز مکن، خوش گذرانیم
که این دنیا دو روزهست
شبی پرسیدمش با بیقراری
که غیر از من کسی را دوست داری؟
دو چشمش از خجالت به خم افتاد
میان گریهی خود گفت: آری
تو شاخ پُرگلی، من برگ زردم
تو گرم خندهای، من آه سردم
تو خورشیدی و من سیارۀ تو
مرا بگذار که تا گرد تو گردم