مرا فقط خودم و بارانها می شناسد
اگه به اون قلب یخی ات آتش پاره ها اصابت کنه
فکر نکنند من خوشبختم
قلبم را از جایش کندند
شخص دیگری آن را لمس نکند
ای یار، از زیبایی چشمانت آتش گرفتم
وقتی که دیگران به تو دست میزنند
نمیتونم تحمل کنم، نمیتونم زندگی کنم
درونم پر از آتشه
تنها مقصر تو هستی یار
هرچه میگم “دوستت دارم”
زغال را به قلب من فشار دادی، آه ...
باران من باش
امشب، مال من باش
یه قطره آب پاشیده شده
به درونم باش
تمام غم و تلخی هام با تو بود
قلب پر از اندوه شد
غارت شده
دیگه طاقت ندارم