کی میدونه! اگر یه روزی اتفاقی ببینمش
نه خواب به چشمام میاد نه میتونم فراموشش کنم
فرصت برگشتمون قطعا از بین رفته
و او دور است... و دیداری در کار نیست؟
نه میتونم فراموشش کنم نه اینکه باهاش باشم
حتی همچین زندگی به ذهنم خطور نمیکنه
زندگیم بعد از اون تموم شد انگار که نمیخواد دیگه زنده باشم
و همچنان انتظارش را میکشم
هر دفعه یاد گذشته میفتم
سعی میکنم از او یاد نکنم
میدونم در نبود اون هیچ خوشی
به سراغم نمیاد
چرا فرصت این رو به من نداد که ازش بپرسم
میگید بهش فکر نکنم؟
اگر فقط چند روز بود
نه سال هایی که از دست رفته ... میشد بهش فکر نکنم