روحم از درونم جدا می شود
به وسیله عشقی که مرا خشک می کند
زخمی را که او بر روی سینه ام برجای نهاده به کندی التیام می یابد
بی دفاع بودم، اما رسیدی و بوسه ای نثارم کردی
حواس بدنم را را متلاطم ساختی
لبانت را با انگشتان دستم ذوب(یکی) کردی
از سر تا پایم را فرابگیر
برای انکه می خواهم گدازه هایی باشم که از آتشفشان عسلت فوران می کند
ببوسم، دهانم را با دهانت بپوشان برای آنکه می خواهم(از شوق)بسوزم
اُه اُه اُه......
اشتیاق(حرارت)، که تا کمر پایین می رفت
که تو بدون هیچ حرفی دکمه هایم را باز کردی
شرمساری، تمام پنجره های اتاق
به هم ریخته ام را پوشاندی
اِکستِسی، از حیرت تأکیدت خلاصی نمی یابم
از انجام دادن تمام آنچه که روزی از دست دادم
به سختی کسی آنچه را که تو باعث شدی حس کنم به من داده
از سر تا پایم را فرابگیر
برای انکه می خواهم گدازه هایی باشم که از آتشفشان عسلت فوران می کند
ببوسم، دهانم را با دهانت بپوشان برای آنکه می خواهم(از شوق)بسوزم
اُه اُه اُه...
چه نفس گرمی از تو خارج می شود
که تمامش در گردنم محو می شود
از زمانی که مرا نوازش(لمس) کردی تسلیم شدم
مرا احساس خواهی کرد
از سر تا پایم را فرابگیر
برای انکه می خواهم گذازه هایی باشم که از آتشفشان عسلت فوران می کند
ببوسم، دهانم را با دهانت بپوشان برای آنکه می خواهم(از شوق)بسوزم
مرا فرابگیر، فرابگیر فرابگیر
مرا فرابگیر، فرابگیر فرابگیر