اره، تعریفت از موفقیت چیه؟
من به فکرایی که به ذهنم میرسه اعتماد ندارم
من به چیزیکه درون سینه ام میتپه اعتماد ندارم
کسیکه هستم و کسیکه میخوام باشم با هم نمیتونن هماهنگ شن (ارتباط برقرار کنن)
چرا؟ (یه جوری خودش از خودش سوالارو میپرسه و جواب میده ینی یه مناظره است با خودش)
من الان چن میلیون دلار پول دراوردم ولی تحت تاثیر قرار نگرفته ام هنوز (راضیم نکرده)
اون همه فروش اهنگ "let you down" راضیت نکرده؟ باشه اوکیه چی بگم دیگه
یه لحظه لبخند میزنم بعد یه سری سوالات شرو میکنن مغزمو پر کردن
من آدمایی رو که از همه بیشتر دوست دارم از خودم دور میکنم
چرا؟ (باز همون فاز مناظره است)
من نمیخوام هیچکس بدونه که من آسیب پذیرم
چرا؟
این اتفاق باعث میشه حس کنم ضعیفم و یه جورایی خیلی ناخوشاینده
چرا؟
اینقد ازم سوال نپرس من فقط میخوام حس کنم که زنده ام؛ تا زمانی که بمیرم - این چرخه nate (اسم خود طرف nate ئه) نیست
بزارین من فقط قافیه بسازم من در حال تغییر چهره ام (دارم مدلمو عوض میکنم)
من آدمیم که سرش واقن شلوغه وقتی برا دروغ گفتن ندارم در نوع خودم تکم
اونا نمیبینن من چشاشونو باز میکنم و در حال اوج گرفتنم
من اینکارو کل زندگیم انجام دادم و هیچوقتم واسش بم مشورت داده نشده (خودم خفن عمل کرده ام)
شانسمو امتحان میکنم همینجوری تاسو میندازم و کاری که دوست دارمو میکنم
وقتی بچه بودم از ارتفاع میترسیدم، اینو کنار گذاشتم
حالا اینجام و همه خیلی متعجبن خب البته من خودمم تعجب کردم (از حجمی که بالاست ینی)
اونا منو به مهمونی هاشون دعوت نمیکنن ولی خب من هنوزم میرم
درو با لگد باز میکنم و بعد میرم تو
و موج "من به اینجا تعلق ندارم" رو به بقیه منتقل میکنم
بعد کلیدارو از رو اوپن برمیدارم و میرم یه دوری بزنم
چرا همتون یه جوری به نظر میرسید انگار تحقیر شدید؟
من آدم توداریم و خب اونا فک میکنن من یه جورایی خجالتیم، پس ردیفه
اهنگ "let you down" تنها اهنگیه که شنیدی از من؟ خب پس خیلی عقبی
وقت داستان گفتنه؛ کاش منم میتونستم مثه big sean فک کنم؛ ولی خب من نمیتونم تصمیم بگیرم
که آیا باید پولامو به باد هوا بدم یا نه
من، من برام اهمیتی نداره که بقیه چی فک میکنن
دروغه! (همون داستان مناظره است دوباره)
من به هیچکس احتیاجی ندارم که کمکم کنه
دروغه!
من یه جورایی حس گناه میکنم که پولدارم
+چرا؟
-من متوجه نمیشم چرا داری اینجوری سوال پیچم میکنی! ( به خودش میگه)
-فقط بم بگو چرا خب - بیا به چرخه nate برنگردیم (بالا اشاره کرد)
در درونم من حس جدا جدا بودن میکنم (بخش های شخصیتم از هم جدا شده ان)
به زمانی فک میکنم که یه ۱۰ سنتی هم نداشتم ولی اون دیوونگیه رو داشتم
به زمانی که هیچ وقت امضا نداده بودم، زمانی که از زندگی میپرسیدم "من کیم؟"
هیچی برا من به اندازه کافی خوب نیست
میتونم تو یه روز ۲۴ ساعتشم کار کنم بعد بازم فک کنم که کافی نیست
زندگی من مثه یه فیلمه ولی تو این فیلم هیچ حرفی زده نمیشه، فقط باید این فیلمو نگا کرد
من میخوام عالی باشم ولی خودم چوب لای چرخ خودم میزارم و به همه چیزایی که هیچوقت نمیتونم باشم فک میکنم
چرا اینکارو میکنم واقعا؟ اَه
چرا همیشه یه جوری به نظر میرسی انگار کفرتو درآورده ان؟
میدونی، انتخابی نداشتم مجبور بودم اینجوری باشم
میدونی؟ وقتی راجع به بهترینا حرف میزنن احتمالا هیچوقت اسمی از ما (خودش و خودش که داره باهاش مناظره میکنه) تو اون مکالمه آورده نمیشه
اگه از چیزی خوشم بیاد اون موقع دیگه باید برش دارم
اگه چیزی بنویسم خب بازم ممکنه پاکش کنم
عاشقشم بعد یهویی ازش متنفرم (داره به دمدمی مزاج بودن اشاره میکنه)
مشکلت چیه nathen (خودش)؟ نمیدونم!
میدونم که دوست دارم که موعظه کنم که همیشه خودتون باشید
ولی خب احساساتم باعث میشن حس کنم من یه آدم دیگه ام
من و غرورم با هم یه عهدنامه ای داشتیم با این عنوان که ما نیازی به کمک نداریم
که این خودش باعث میشه حس کنم در درونم در حال جنگم ولی زره ام رو فراموش کردم که ببرم
من مشکلاتمو مثه بازی show and tell (یه بازیه واس بچه ها که یه عکسیو میگیرن جلوشون میگن بگو این چیه) جلو همه میگیرم که ببینن
آدمای زیادی منو میشناسن ولی خب منو خوب نمیشناسن....