فقط بگو که متاسفی ,وچهره ی فرشته مانندت درست همون موقع که بهش نیاز داری پدیدار میشه
همون طور که من تمام این مدت میرفتم و برمیگشتم چون من با تمام وجودم باورت داشتم
تحمل می کنم,روزها طولانی و سخت رو
دختر احمق ,باید می فهمیدم
باید می فهمیدم
که من یه شاهزاده خانم نیستم,واین هم قصه ی شاه پریان نیست
من اون کسی نیستم که اونو بلند کنی و تا بای پله ها ببریش[همه ]کار براش بکنی
اینجا هالیوود نیست,اینجا فقط یه شهر کوچیکه
من قبل از اینکه بری و نا امیدم کنی در رویاهام غرق بودم
و حالا واسه ی برگشتن تو و اسب سفیدت خیلی دیره
عزیزم من خیلی خام و ساده بودم
در چشمات گم شده بودم و در واقع هیچ شانسی نداشتم
[تقصیر خودم بودنمیدونستم برای عاشق بودن باید بجنگی تا دست بالایی مال تو باشه (موفق بشی)]* من رویاهای زیادی درباره ی تو و خودم داشتم[رویاهایی با] پایان های خوش حالا می دونم
که من یه شاهزاده خانم نیستم,واین هم قصه ی شاه پریان نیست
من اون کسی نیستم که اونو بلند کنی و تا بای پله ها ببریش
[همه کار براش بکنی]
اینجا هالیوود نیست,اینجا فقط یه شهر کوچیکه
من قبل از اینکه بری و نا امیدم کنی در رویاهام غرق بودم
و حالا واسه ی برگشتن تو و اسب سفیدت خیلی دیره
و حالا به زانو افتادی
داری برای بخشیده شدنت التماس میکنی برای داشتن من التماس میکنی درست همونطور که همیشه می خواستم اما من خیلی متاسفم
چون من شاهزاده خانمت نیستم واین هم قصه ی شاه پریان نیست
و من بالاخره یه روز یه نفرو پیدا میکنم که با من خوب رفتار کنه
دنیا خیلی بزرگه و اون فقط یه شهر کوچیک بود که داره توی آینه ی عقبم ناپدید میشه
و حالا واسه ی برگشتن تو و اسب سفیدت خیلی دیره
حالا برای تو و اسب سفیدت خیلی دیره تا منو بدست بیاری
اوه اوه اوه
ببین می تونی منو بدست بیاری
اوه
خیلی دیره تا منو بدست بیاری