کف دستت یه تعجب بی پایان
خط هایی که حقیقت رو بی صدا میگن
تو چشمات یه گرسنگی خستگی ناپذیر در انتظار
پیش از این خیره به گیر انداختن طعمه
پس چرا پیگیر این بازی هستیم؟
چرا وقت رفتن و وقت منتظر موندن رو
از هم جدا میدونیم؟
فردا از من چی میخواد؟
چه فرقی میکنه چی میبینم،وقتی طرح من نمیتونه باشه؟
بگو به من، خط رو کجا بکشیم؟
رقص شعله و سایه ها تو خیابون
یه شعر نو میسازه
وزن تنهایی وایمیسته رو پاهات
قفس پیش از این اونجاست،دور پرنده
پس چرا به بالماسکه نمی پیوندیم؟
قبل از اینکه از هم بپاشه،قبل از اینکه عشقمون سیر نشدنی بشه؟
فردا از من چی میخواد؟
چه فرقی میکنه چی میبینم،وقتی طرح من نمیتونه باشه؟
بگو به من،خط روکجا بکشیم؟
فردا از من چی میخواد؟
چه فرقی میکنه چی میبینم،
اکه همه پشت یه کور راه بریم؟
بگو به من،کجا خط رو بکشیم؟
اون باد خنک کننده کجاست؟کجاست دشت همیشه سبز؟
کجاست اغوش باز مادرم؟کجاست قلب شیر پدرم؟
مثل اینه که خورشید غروب کرده،توی زمین مقدس شده به خواب رفته حالا
با برگ های قهوه ای پاییز،با کسی که هیچ وقت ناله سر نداد
پس چرا پیگیر این بازی هستیم؟
چرا وقت رفتن و وقت منتظر موندن رو
از هم جدا میدونیم؟
فردا از من چی میخواد؟
چه فرقی میکنه چی میبینم،وقتی طرح من نمیتونه باشه؟
بگو به من،خط رو کجا بکشیم؟
هرچی که فردا از من بخواد
حداقل من هستم، حداقل من ازادم
ازاد برای انتخاب دیدن نشانه
این خط منه