میدانم که دیرباری ست
اما در فکرم چیزی ست
میبینی؟مثل گذشته نیستم
از آن روز سرد نوامبر
که گفتیم به فاصله نیازمندیم
اما هر آنچه دست یافتیم تنها قرارگاهی بی سکنا و خالی بود
و دریافتم
نومیدانه که تنها به تو نیازمندم
اکنون من اینجایم
میشه لطفا مرا خبر کنی آه؟
قلبهای شکسته راه به کجا میبرند
ممکن است راه بازگشت به خانه را یابند؟
به آغوش باز، بازگردند؟
به عشق منتظر بازگردند؟
و کسی که عاشقته،
ممکنه تا همیشه عاشقت نباشه؟
به چشمانت مینگرم
و میدانم که هنوز هوامو داری ؛نگرانمی
به اندازه کافی میدانم که
رویاها مثل واقعیت نیستند و برخی رویاها به واقعیت نمیرسند
و اینکه راه آسانی نیست
وقتی نمیتوانی بگریزی
و وقتی هر آنچه داشتیم بینمان متعالی بود
از هر آنچه قبل تر
و بی توجه به هر تلاشی
همیشه در ذهنم ماندگاری
اکنون من اینجایم
میشه لطفا مرا خبر کنی آه؟
قلبهای شکسته به کجا میروند؟
ممکن است راه بازگشت به خانه را یابند؟
به آغوش باز بازگردند؟
به عشق منتظر بازگردند؟
و کسی که عاشقته ممکنه
تا همیشه عاشقت نباشه؟
به چشمانت مینگرم
و میدانم که هنوز هوامو داری ؛نگرانمی
و اکنون من اینجا با تو هستم
هرگز نمیگذارم که بروی
بنگر به چشمانم
و اکنون میدانم ؛میدانم اکنون
قلبهای شکسته راه به کجا میبرند
ممکن است راه بازگشت به خانه را یابند؟
به آغوش باز، بازگردند؟
به عشق منتظر بازگردند؟
و اما کسی که عاشقته
ممکنه تا همیشه عاشقت نباشه؟
به چشمانت مینگرم
و میدانم که هنوز هوامو داری ؛نگرانمی
هنوز بیقرارمی؛ بیقرارمی ...