هر آنچه می خواهی بکن
اگر رویایی برای بهتر شدن داری
هر آنچه می خواهی بکن
آنقدر که دیگر نخواهی اش
(به یاد داشته باش که کی هستی)
هر آنچه می خواهی بکن
دنیایت تو را در بر گرفته
(این پایان نیست)
بایست و با ناشناخته روبرو شو
(باید به یاد داشته باشی که کی هستی)
قلبها در دستان من مانند انوار رنگ پریده ای آرمیده اند
سلام، من را که به یاد داری؟
من همه آن چیزهایی هستم که از اختیارت خارج است
جایی فراتر از درد
باید راهی باشد
برای بیرون شکستن از اینجا
هر آنچه می خواهی بکن
نیازی نیست زندگی ات را بیهوده رها کنی
(این پایان نیست)
هر آنچه می خواهی بکن
آنقدر که آنچه به دنبالش بودی را بیابی
(باید به یاد داشته باشی که کی هستی)
ولی هر ساعت اینگونه از کف می رود
فریاد زنان که من نتوانستم تو را اجابت کنم
سلام، من را که به یاد داری؟
من همه آن چیزهایی هستم که از اختیارت خارج است
جایی فراتر از درد
باید راهی باشد برای باور کردن
هنوز زمان باقیست
چشمهایت را ببند
تنها مهر تو را به سرمنزل می رساند
دیوارها را درهم بشکن و روحت را رها کن
تا زمانی که به زمین برخورد کنیم
همواره در حال سقوطیم-چرخان و چرخان
سلام، این منم
که هر آنچه دوست داری را به خود آلوده می کنم
جایی فراتر از درد
باید راهی باشد برای باور کردن
سلام، من را که به یاد داری؟
من همه آن چیزهایی هستم که از اختیارت خارج است
جایی فراتر از درد
باید راهی باشد برای آموختن بخشش
سلام، من را که به یاد داری؟
من همه آن چیزهایی هستم که از اختیارت خارج است
جایی فراتر از درد
باید راهی باشد تا باور کرد که میتوانیم رها شویم