حرفی که اون دختر زد:
«چطور کسی متوجه نشده که من مُردم
و تصمیم نگرفته خاکم کنه؟
خدا شاهده که آمادهام»!
حرفی که اون دختر زد ناراحتکننده بود
ولی وقتی که بارها و بارها طرد شده باشی
تظاهر به خوشحالی
فقط میتونه حماقت نام بگیره
حرفی که اون دختر زد بخاطر شغل یا معشوقهای نبود
که هیچوقت تو زندگیش نداشت
چیزایی که اون دختر میخوند
تمام کتابهای بیپروایی که
میخوند و غیبگویی میکرد
فقط از دست یک پسر اهل برکنهد که سرتاپاش خالکوبیشده بود
برمیومد که دید دختر رو به معنای واقعی کلمه باز کنه
حرفی که اون دختر زد:
«من سیگار میکشم چون در تمنای مرگی زودرس هستم
و نیاز دارم که خودم رو به یک چیز بند کنم»!