[بند ۱]
احتمالا یک سالی میشود که
دور از خانه، به آن سوی اقیانوسی پرتاب شدهام1
دیگر زندگی هیچ معنایی ندارد
میان خوشیها و ناخوشیها سر میکنم
[پیش-ترجیع]
وقتی صبح بیدار میشوم
اولین چیزیست که به ذهنم خطور میکند
[برگردان]
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
از فولاد و سنگ ساخته نشده
و شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
با پوست و استخوان زاده نشده
زیر آفتاب، بالای موجها
زیر سه قله وقتی دور هستم
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
[گوشربا]
و شاید تو هیچوقت نفهمی
و شاید تو هیچوقت نفهمی
شاید تو هیچوقت نفهمی
[بند ۲]
زندگی آن سوی پنجره
به شکل پرواز آن پرندهی سیاه حسادت میکنم
آزاد در بین مردم
این ربع میلیون قصهها از کنارم میگذرند2
[پیش-ترجیع]
بیدار زیر نور ماه دراز کشیدن
آخرین چیزیست که به ذهنم خطور میکند
[برگردان]
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
از فولاد و سنگ ساخته نشده
و شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
با پوست و استخوان زاده نشده
زیر آفتاب، بالای موجها
زیر سه تاج وقتی دور هستم
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
[گوشربا]
و شاید تو هیچوقت نفهمی
و شاید تو هیچوقت نفهمی
شاید تو هیچوقت نفهمی
[پل]
به یاد دارم، سر میز
همهی آن افراد را، کجا رفتند؟
تصور میکنم که آیا چه شکلی میشود
وقتی من نیستم
به یاد دارم، هر تابستان را
اما الان سالها فقط یک عدد هستند
هیچ برگشتی نیست
زمان به همراه تمام چیزهایی که پشت سر گذاشتم، سریعتر میگذرد، آه
[برگردان]
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
از فولاد و سنگ ساخته نشده
و شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
با پوست و استخوان زاده نشده
زیر آفتاب، بالای موجها
زیر سه تاج وقتی دور هستم
شاید آنچه بیشتر دلتنگش هستم
[گوشربا]
و شاید تو هیچوقت نفهمی
و شاید تو هیچوقت نفهمی
شاید تو هیچوقت نفهمی
1. اشاره به مهاجرت کالم اسکات به آمریکا2. ربع میلیون، جمعیت زادگاه اسکات است