فقط یک کار معمولی 50 ساعت در هفته است
به خانه که میآید
باید برای بچه های کوچکش غذا درست کند
این مشکل او نیست،
چون بچه ها اولویت او هستند
از خودش میپرسد چه میشد اگر زندگیاش،
بدون بچهها بود
پیاده رفتن تنهایی را تجربه میکرد
اما هیچ روزی به او امان نمیدهد
میخواهد رویا ببیند، چشمانش را میبندد
و وقتی که میرقصد، گویی در جای دیگری است
برای لحظاتی آنجایی است که میخواهد باشد
و وقتی که میرقصد، گویی کس دیگری است
بیخیال همه چیز، فقط این رویا را احساس میکند
سپس پابرهنه در نیویورک قدم میزند
تنهایی در آلاسکا سفر میکند
در بالی به آب میپرد
میان آبهای آبی غواصی میکند
و وقتی که میرقصد، گویی در جای دیگری است
بیخیال همه چیز، فقط این رویا را احساس میکند
میخواست بیرون با کسی قرار بگذارد
با لباس مورد علاقهاش خودش را نشان دهد، ولی نه فقط مقابل آینه
ولی آیا شهامت این کار را داشت
حتی اگر زمان یکبار هم به او فرصت میداد؟
از خودش میپرسد چه میشد اگر زندگیاش،
بدون بچهها بود
پیاده رفتن تنهایی را تجربه میکرد
هدفون را میگذارد
و صدای موسیقی را زیاد میکند
و وقتی که میرقصد، گویی در جای دیگری است
برای لحظاتی آنجایی است که میخواهد باشد
و وقتی که میرقصد، گویی کس دیگری است
بیخیال همه چیز، فقط این رویا را احساس میکند
سپس پابرهنه در نیویورک قدم میزند
تنهایی در آلاسکا سفر میکند
در بالی به آب میپرد
میان آبهای آبی غواصی میکند
و وقتی که میرقصد، گویی در جای دیگری است
بیخیال همه چیز، فقط این رویا را احساس میکند
و وقتی که میرقصد، گویی جای دیگری است
جای دیگری است ...
وقتی که میرقصد، گویی کس دیگری است
کس دیگری است ...
سپس پابرهنه در نیویورک قدم میزند
تنهایی در آلاسکا سفر میکند
در بالی به آب میپرد
میان آبهای آبی غواصی میکند
و وقتی که میرقصد، گویی در جای دیگری است
بیخیال همه چیز، فقط این رویا را احساس میکند