کسی در مغازه نبود
در حال تمیز کردن زمین بودم
که او وارد مغازه شد
گفتم:عذر مییخواهم اما مغازه بسته است
جواب داد که میدانم
متاسفانه کیف پولم را جا گذاشته ام
گفتم من یکی را پشت مغازه گذاشته ام
شرط می بندم که مال شماست
و چیز دیگری که میدانستم
این بود که ما در صحبت هایمان گم شدیم
و قبل از اینکه کیفش را پس دهم
گفتم تنها تحت یک شرط کیفت را پس خواهی گرفت
کر
و ما رقصیدیم
بیرون از آنجا روی کفپوش های چوبی رقصیدیم
صندلی ها رو به بالا جمع شده بود و چراغها کم سو بودند
موزیک پخش شد و ما یکدیگر را در آغوش گرفتیم
و رقصیدیم
و از آن لحظه
هیچ تردیدی وجود نداشته
من کسی را که همیشه در رویایم داشتم را
پیدا کرده ام
و سرانجام شبی
هنگام بازگشت از محل کارش به مغازه ام آمد
و من حلقه الماسی را از جیب پیراهنم در آوردم
در حالیکه چشمانش پر از اشک شده بود
گفت:این آخرین چیزی بود که انتظارش را داشتم
و با دستش مرا به سوی خود کشید و
گفت:تنها با یک شرط با تو ازدواج خواهم کرد
کر
گویی هیچکس تا به حال نرقصیده است
نمیتوانم شرح دهم که چه اتفاقی افتاد
اما موزیک نواخته شد
یکدیگر را سخت در آغوش گرفتیم
و رقصیدیم
آری ما رقصیدیم