ایستادن در یک زمین ویران شده را به یاد می آوری ؟
بالهای سفید معلولی که آسمان را شلاق میزدند
منادیان جنگ ماهیت خود را آشکار کردند
و شانس برای ما در جریان است
اگر بتوانم به خاطرات اجازه بدهم که زنده شوند
تو را به یاد خواهم آورد که در آن سرزمین ویران همراهم بودی
هنگامی که فکر میکردم در آن جنگ تنها هستم
تو آنجا کنارم بودی
وقتی دلیلی برای جنگیدن نداشتم ،
تو به من دلیل دادی
همه چیز را برگردان ، من نیاز دارم چیز جدیدی ببینم
معصومیت من از بین رفته
نمیتوانیم در این وضعیت اسف بار بمانیم
مثل سگ های هار جنگ
خاطرات را زنده میکنم
و به یاد می آورم تو در کنارم بودی
هنگامی که فکر میکردم در آن جنگ تنها هستم
تو آنجا کنارم بودی
ما برای باور کردن غیرممکن ها جنگیدیم
هنگامی که فکر میکردم در این جنگ تنها هستم
ما یک نفر بودیم ، با سرنوشت های درهم تنیده شده مان
هنگامی که فکر میکردم دلیلی برای جنگیدن ندارم ،
تو به من دلیل دادی
هیچ کس چهره واقعی خود را نشان نمیدهد
اینها احساساتی ست که با حجابی سفید پوشیده شده اند
من فقط با استخوان های شکننده ام زوال را نابود کردم
هنگاهی که دیگر عشقی در نامه ها وجود ندارد
شبیه آهسته حرکت کردن است
ما برای رسیدن دیر کرده ایم
ما در یک جنگ تسحیلاتی گیر افتاده ایم
در یک عادتِ ناخواسته
ما تمام باورهایی که از مادرانمان آموخته بودیم را نابود میکنیم
لطفا چهره ی واقعیت را به من نشان بده
خط افق را نقاشی کن
چون من به تنها دلیلی که برای جنگیدن احتیاج دارم نام توست
هنگامی که فکر میکردم در آن جنگ تنها هستم
تو آنجا کنارم بودی
ما برای باور کردن غیرممکن ها جنگیدیم
هنگامی که فکر میکردم در این جنگ تنها هستم
ما یک نفر بودیم ، با سرنوشت های درهم تنیده شده مان
هنگامی که فکر میکردم دلیلی برای جنگیدن ندارم ،
تو به من دلیل دادی