جنگ، اولین جنگ دنیای ما
آنگاه که آن دخترِ خائن کشته شد
سه بار سوزانده و سه بار زاده شد
با شعلههای سوزان، "گولویگ"(1) از هم دریده شد
مرگ، اودین با نیرویی عظیم
نیزهاش را به قلب ارتش ونیرها پرتاب کرد
دیگر صدایی از شیپورهای نبرد به گوش نرسید
و آزگارد از روی زمین محو شد
(این قسمت جنگ میان آسیرها و ونیرها وصف میشود): ونیرها احساس کردند که فریب خوردهاند، "هونیر" یک ابله بود
بی آنکه "میمیر" در کنارش باشد، "هونیر" نمیتوانست آنها را تحت تاثیر قرار دهد(2)
در فوران وحشیانهی خشم، خونِ "میمیر" ریخته شد
و سرِ بریدهی "میمیر" را به دیوان "اودین" فرستادند
آتشبس شکل گرفت تا آسایشی شکننده و گذرا،
همانند تکهای خرد شده شکل بگیرد
"نیورد" و "فریر" به آزگارد آمدند،
"هونیر" و "میمیر" به وانهایم رفتند
مرگ، ببین که خدایان خشمگین آغشته به خون شدهاند
و اودین میدانست که مسیر جنگ،
هیچ منفعتی برایشان نمیآورد؛
بجز این که لکهای تلخ و سیاه به جای میگذارد
"اودین" سر را برداشت و آن را با گیاهان تدهین کرد،
که باعث شد از فاسد شدن آن جلوگیری شود.
او ورد سحرآمیزش را خواند،
تا "میمیر" بتواند بار دیگر با او صحبت کند (3)