سکوت مثل لنگری بسته شده در تاریکی
ترس درونم کم کم محو میشه
این عشق مثل یک خیاله
اکنون هنوز زمان من نرسیده
تا سحر هنوز زمان باقی ست
و بیرون آرامش نیست گویی جنگه
من لباسمو میپوشم
و میرم که همه چیز رو فراموش کنم
رف
و کشتی ها در رود دانوب دوباره میروند
و نگران من نباش
من مثل برگ هستم باد مرا میبرد
گرگها تنها میمیرند
سکوت مثل لنگری بسته شده در تاریکی
ترس درونم کم کم محو میشه
این عشق مثل یک خیاله
اکنون هنوز زمان من نرسیده
رف
تا دانوب دانوب
دانوب دانوب