من حالا خاطره ی تو هستم
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی! نخواهی توانست فراموش کنی!
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی!
تو جزئیات بدیهی را پنهان می کنی
انگار که من و تو اصلا همدیگر را می شناسیم
ما از روز استقلال (مستقل شدن) گذشتیم
به سرنوشت لبخند می زنم
هردویمان در آسمان غرق شدیم
هیچ کداممان تا به حال روی سقف نبوده ایم
صدها خاطره با یکدیگر داریم
و من همیشه به تو ایمان داشتم
کر:
حالا من خاطره ی تو هستم
شاید پیامی برای تو بودم
و حالا تو قادر نیستی مرا فراموش کنی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی، نخواهی توانست فراموش کنی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی!
حالا ما کیلومترها از هم دور هستیم
و من دوباره به دنبال جواب ها رفتم
اما هر چیزی را که بین ما اتفاق افتاد به خاطر می آورم
و هرگز فراموش نخواهم کرد
گذاشتن زخم بر روی قلب دردآور است
اما در این احساسات هیچ فریبی وجود نداشت
ما این کار را کردیم و حالا قوی تر هستیم
تو برای همیشه در قلب من هستی
کر:
حالا من خاطره ی تو هستم
شاید پیامی برای تو بودم
و حالا تو قادر نیستی مرا فراموش کنی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی، نخواهی توانست فراموش کنی
حالا من خاطره ی تو هستم
شاید پیامی برای تو بودم
و حالا تو قادر نیستی مرا فراموش کنی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی، نخواهی توانست فراموش کنی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی!
حالا من خاطره ی تو هستم
گذاشتن زخم بر روی قلب دردآور است
اما در این احساسات هیچ فریبی وجود نداشت
ما این کار را کردیم و حالا قوی تر هستیم
تو برای همیشه در قلب من هستی
هرگز نخواهی توانست فراموش کنی! نخواهی توانست فراموش کنی!