من اونی نیستم که خیلی دوره
وقتی حس میکنم نیش مار وارد رگهام میشه
هیچوقت نمیخواستم دوباره اینجا باشم
و یادم نمیاد که چرا اومدم
شمعها آرزوهامو بیدار میکنن
من چرا انقدر دورم؟
دیگه معنایی برای زندگیم وجود نداره
دیگه دلیلی برای موندن ندارم
... یخ میزنم، حس میکنم
... نفس میکشم، نفس میکشم
... دوباره دارم برمیگردم
من اونی نیستم که خیلی دوره
وقتی حس میکنم نیش مار وارد رگهام میشه
هیچوقت نمیخواستم دوباره اینجا باشم
و یادم نمیاد که چرا اومدم
ابرهای تیره روی سرم میبارن
افکار پوچ گوشهامو پر میکنن
زیر نور مهتاب سایه خودم رو پیدا میکنم
چرا افکارم خیلی واضح نیستن؟
... شیاطین رویا میبافن
... نفس میکشم، نفس میکشم
... دوباره دارم برمیگردم
من اونی نیستم که خیلی دوره
وقتی حس میکنم نیش مار وارد رگهام میشه
هیچوقت نمیخواستم دوباره اینجا باشم
و یادم نمیاد که چرا اومدم
جادوگری، جادوگری، جادوگری، جادوگری
[ ...خیلی دور]
... من اونی نیستم که خیلی دوره
... من اونی نیستم که خیلی دوره
... من اونی نیستم که خیلی دوره