ورای آستانه ی ترسهايم
و اشتباهاتم، و خطاهايم
در پس زخم هاي گذشته
و عشق هايي كه ديگر فراموش شده
از پس معصوميتی كه بعضي روزها دارند
از پس طعنه هاي آن سالها
تنها سرمايي بيكران بوده است
و خار بي رحم رهايي از تخيلات
همانند خورشيدی به زندگي من آمدی
بسان شفافيت لطيف عشق
همچو عطر نسيم صبحگاهی
تمام درد هاي مرا میزدایی
همنوایی
دوباره عشق بورز...یک بار ديگر
تا دگربار در تو متولد شوم
در نگاهت
پوشيده مي شوند با نور تو
سايه هاي تنهايي من
از پس آن معصوميتی كه بعضي روزها دارند
تنها سرمايي بيكران بوده است
مثل يك خورشيد به زندگي من هجوم مي آوري
مثل عطر نسيم صبحگاهی
دوباره عشق بورز يك بار ديگر
دگر بار در تو متولد میشوم
در چشمانت تولد میابم
پوشيده مي شوند با نور تو
سايه هاي تنهايي من
همنوایی
دوباره عشق بورز تا حس كنم ديگر
تو با من خواهي ماند
كه مرا ترك نخواهي كرد
و اينطوري ميتوانم زندگي كنم
عشق شيريني كه به من مي دهي
دوباره عشق بورز تا حس كنم ديگر
تو با من خواهي ماند
كه مرا ترك نخواهي كرد
و اينطوري ميتوانم زندگي كنم
عشق شيريني كه به من مي دهي