برای او زندهام، میدانی
از زمانی که اولینبار به او برخوردم
به خاطر نمیآورم چگونه اما
به درونم وارد شد و آنجا ماند
برای او زندهام چرا که
روحم را به شدت به لرزه در میآورد
برای او زندهام و اجبار نیست
میدانی من هم برای او زندگی میکنم
و تو از این بابت حسود نباش
او از آنهایی است که
نیازی همیشگی دارند
مثل ضبط صوتی در اتاق خواب
برای کسی که تنهاست و حالا میداند
که برای او هم هست به این خاطر
من برای او زندگی میکنم.
او الههٔ شعر و موسیقی است که
ما را دعوت میکند با سر انگشتانمان لمسش کنیم
از راه یک پیانو مرگ دور میشود
من برای او زندهام.
برای او زندگی میکنم که اغلب میداند
چگونه شیرین و شهوانی باشد
گاهی ضربه میزند اما
ضربهای که هرگز آزاردهنده نیست.
برای او زندهام
میدانم که به این شهر و آن شهر میکشاندم
اذیتم میکند کمی اما
دست کم من زندگی میکنم.
دردی است هنگام عزیمتش
به خاطر او در هتلها زندگی میکنم.
با لذتی تمام نشدنی رشد میکند.
به خاطر او در گرداب زندگی میکنم
از راه صدای من
خود را میگستراند و عشق به بار میآید.
برای او زندهام و هیچ چیز دیگر ندارم
و چه کسان دیگری را ملاقات خواهم کرد که مانند من
روی صورت نوشتهاند:
من برای او زندهام
من برای او زندهام
روی یک سکو یا مقابل یک دیوار
تا آخر برای او زندگی میکنم
حتی در فردایی سخت و ناگوار
برای او در حاشیه زندگی میکنم
هر روز
یک تسخیر
قهرمان همواره او خواهد بود
برای او زندهام چون حالا دیگر
راه دیگری برای رفتن ندارم
چراکه میدانی براستی به
هرگز خیانت نکردهام
برای او زندهام چراکه
به من توقف و استراحت و شبهایی در آزادی میدهد
اگر زندگی دیگری باشد
آنرا زندگی میکنم
آنرا زندگی میکنم به خاطر او
برای او زندهام
من برای او زندگی میکنم
برای او که یگانه است
من برای او زندهام