به جستجویم بیا
از خانه من دریا دیده می شود
به جستجویم بیا
از اینجا تنها خوبی دیده می شود
به جستجویم بیا
مادر برایمان قهوه درست می کند و ما حرف می زنیم
اینجا می نشینیم و بهشت در این زندگی اشتباه وارد می شود
این زندگی که جریان دارد و هرگز روی آرامش را نمی بیند
و وقتی که خورشید بیدار می شود، نورها روشن می شوند و ما مسحور می مانیم
در این لحظه پول هیچ ارزشی ندارد
تو هستی، این پنجره است که برایمان صحبت می کنم
در این لحظه برایم کافیست که تو مرا دوست بداری
که تو اینجا هستی، حتی اگر یک رویا باشد
چه می شود؟
تو را می بینم، لمست می کنم، تو هستی
می خواهم با تو باشم، با این نور در میان دریا
فقط برای صحبت کردن، گفتن کلماتی که دردناک نیستند
وقتی که این شهر درون آرزویی به خواب می رود
حالا نوبت ماست که در یک اتاق، آسمان را داشته باشیم
پیش از آنکه ماه خاموش شود و این دریا بخوابد و تبدیل به زهر شود
و در کوچه ها، هر لباسی که این مردم از رخت آویز پهن کنند تبدیل به کفر گویی می شد
در این لحظه
می توانم خوشحال بمیرم
وقتی که تو مرا در آغوشت می فشاری و اینگونه نگاهم می کنی
در این لحظه
برایم کافیست که تو مرا دوست بداری
که تو اینجا هستی، حتی اگر یک رویا باشد
چه می شود؟
تو را می بینم، لمست می کنم، تو هستی
در این لحظه برایم کافیست که تو مرا دوست بداری
که تو اینجا هستی، حتی اگر یک رویا باشد
چه می شود؟
تو را می بینم، لمست می کنم، تو هستی