انگار که تمام وجودمو تن پوش خودش کرده
سراسر شرم منو دربر گرفته
تمام عذاب و درد
از درون به بیرون رخنه میکند و تنم را میپوشاند
حاظر به هر کاری هستم تا اونو از آن خودم کنم
فقط میخوام اونو مال خودم کنم
حالا نمیدونم چه کار کنم
نمیدونم چه کار کنم
وقتی باعث میشه من برنجم
اون همه چیز منه
یک رویای یک طرفه
ترانه ای که هیچ کس آن را نمیخواند
دست نیافتنی
اون افسانه ای ست که باید باورش کنم
برای وقعیت بخشیدن به آن تنها به یک بهانه دیگر نیاز دارم
نمیدونم چه باید بکنم
وقتی اون منو میرنجونه
ولی نمیزارم این فکر درونم پا بگیره
بغض میکنم
جلوی احساسمو میگیرم
از هم میپاشم
نمیزارم،نه
نمیخوام این چنین شود
ولی نمیزارم این فکر درونم پا بگیره
اون واقعی نیست
نمیتونم به دنیای واقعی بیارمش