بارها و بارها صدایت زدم ، صدایت زدم تنها و غمبار
اما هرگز نبودی ، هرگز نبودی
و گم کرده ام...گم کرده ام صدایم را
قلبم در گوشه ای از ترس در حال پژمرده شدن بود
و تنها یک زندگی بود، یک زندگی ، یک زندگی برای زنده ماندن
راه می روم و راه می روم اما بلند نمی شود بالهای پروازم
از قلعه خیالات و رویاهایم بالا می روم
با دست های تنهایم ، سکوتم
و پروااااز می کنم و آسمان را با دستانم نوازش می کنم و فرااااموش می کنم
درد هایم را ، افق تازه ای می سازم
و مرا رها می کند آواز خواندن ، صدایم فریاد فتح عشق سر می دهد
و عشق را فتح می کند
یک دلیل ، چهار بوسه و یک صدای کوبیده شدن در و یک دوستت دارم که
دارد مرا می کشد ، دارد مرا می کشد و مرا می آزارد
می خواهم بروم بیرون ، در آخر بالهای سفیدم را بگشایم
راه می روم و راه می روم اما بلند نمی شود بالهای پروازم
از قلعه خیالات و رویاهایم بالا می روم
راه می روم و راه می روم اما بلند نمی شود بالهای پروازم
از قلعه خیالات و رویاهایم بالا می روم
و پروااااز می کنم و آسمان را با دستانم نوازش می کنم و فرااااموش می کنم
درد هایم را ، افق تازه ای می سازم
و مرا رها می کند آواز خواندن ، صدایم فریاد فتح عشق سر می دهد ...عشق
بارها و بارها صدایت زدم ، صدایت زدم تنها و غمبار
اما هرگز نبودی