لکه هایی روی تخت هستن،و یه صبح مست اون بیرون
تو منو با کس دیگه عوض کردی،ولی من تورو دوباره نفس کشیدم
این قطره های آب روی تنم از بارون نیست
میدونی،من آشکارا تو دستات دارم ذوب میشم
نور کمتر،ما توی گرگ و میش پنهان شدیم
ولی بعدش چی؟
من نفسهامو حس نمیکنم وقتی که
تو داری زهر توی لیوانم میریزی
شاید ما امشب عقلمونو از دست دادیم
و من به تو اعتیاد پیدا کردم
من نفسمو حس نمیکنم وقتی که
تو داری زهر توی لیوانم میریزی
شاید ما امشب عقلمونو از دست دادیم
و من به تو اعتیاد پیدا کردم
دارم باز نفس میکشم تو منو میفهمی بدون اینکه حرفی بزنم
ما در غباری غلیظ در حال محو شدنیم بدون هیچ نشانی
این قطره های آب روی تنم از بارون نیست
میدونی،من آشکارا تو دستات دارم ذوب میشم
نور کمتر،ما توی گرگ و میش پنهان شدیم
ولی بعدش چی؟
من نفسهامو حس نمیکنم وقتی که
تو داری زهر توی لیوانم میریزی
شاید ما امشب عقلمونو از دست دادیم
و من به تو اعتیاد پیدا کردم
من نفسمو حس نمیکنم وقتی که
تو داری زهر توی لیوانم میریزی
شاید ما امشب عقلمونو از دست دادیم
و من به تو اعتیاد پیدا کردم