تنها راهم تو بودی و من گمت کردم
با این که هیچ راه و ردی نبود راهی جاده ها شدم
خودمو یه بار به راست کوبیدم یه بار به چپ کوبیدم
بارها به بن بست ها پرتاب شدم
وقتی زمزمه های اسمت امد گوشم رو بستم
نتونستم فریاد های درونم رو تموم کنم
همیشه به فکرت بودم و خودمو فریب دادم
بارها از آغوشی به آغوش دیگر پرتاب شدم
وقتی که میرفت حتی نگاه نگرد و برنگشت پشتشو ببینه
سرمو به ناچار به غرور قوی خودم خم کردم
شنیدم که یار غریبه ها شده
جای خالی اون رو خیلی وقته که غریبه ها گرفتن
منم از نبودش خودمو رها کردم و قلبمو زخم ها فراگرفتن
یه دختر و یه پسر هم داره ، و رو پای خودش ایستاده
و تلخ ترین چیز اینه که حتی به یادم نیافتاده و خیلی وقته فراموشم کرده