برهنه ام
کرخت و بی حسم
گیج و منگم
ساکن و بی حرکتم
و اگر خدای عشق تفنگ می داشت، تاکنون به من شلیک کرده بود
نورها سیاه می شوند
صدای بنگ در مغزم می پیچد
تو اکسیر من هستی
ما با هم زندگی می کنیمش
مست هستی
محتاجش هستی
عشق حقیقی
من به تو می دمش
چنین به ما امر شده که منتظر باشیم
تا بنوشیم آن قطره ی کشنده را
با عشق تا اینکه خون هامان ریخته شود
تا اینکه تکه تکه از هم جدا شویم
زمان را هدر دادی
تا قلبم را تصاحب کنی
سوختی
و آن زمان که برج ها بخواهند فرو بریزند تو هم با آنها فرو خواهی ریخت
درها بسته می شوند
نورها سیاه
تو رفته ای
بازگرد
رفته بمان
و پاک
محتاج تو هستم
تا که محتاجم باشی
پس به ما امر شده که منتظر باشیم
تا بنوشیم آن قطره ی کشنده را
با عشق تااینکه خون هامان ریخته شود
تا اینکه تکه تکه از هم جدا شویم
اکنون به امر شده که منتظر باشیم
تا بنوشیم آن قطره ی کشنده را
با عشق تا خون هامان ریخته شود
تا اینکه تکه تکه از هم جدا شویم