درست عاشق شدم
هیچوقت انتخابی نداشتم
به امواج(جزر و مد)تو برخوردم
حتی تقلا هم نکردم
در مسیر گیرایی تو حرکت کردم
چشمهایم را بستم و اینجا پیاده شدم
مشکلی ندیدم
اهمیتی هم ندادم
نمیتوانم دوستت نداشته باشم
نمیتوانم این کار را بکنم
فرقی نمیکند چقدر تلاش می کنم
هیچوقت به کسی که او هم من را دوست دارد پشت نمیکنم
تا جایی که میتوانم تلاش میکنم
ولی این یک چیز را نمیتوانم تغییر بدهم
یک جورایی درد را دوست دارم
خالکوبیت مثل ننگی روی تنم است
و تا ابد طول می کشد تا محو شود
نمیتوانم دوستت نداشته باشم
نمیتوانم این کار را بکنم
فرقی نمیکند چقدر تلاش می کنم
هیچوقت به کسی که او هم من را دوست دارد پشت نمیکنم
تا جایی که میتوانم تلاش میکنم
ولی نمیتوانم دوستت نداشته باشم،نه
چرا باید بخواهم؟
نمیتوانم دوستت نداشته باشم
قدرت را میدانم
تمامش میکنم
چرا باید بخواهم؟
همیشه وقت برای رویاهای دیگه هست
چرا باید این خاطرات را پاک کنیم؟