یک جزیره ، در میان آسمان و آب
یک جزیره خالی ازسکنه
و قایق
اندکی رام نشده همچون
گستاخی
وحشی ، بی هیچ
چشم انتظاری
یک جزیره ، یک جزیره میان
آسمان و آب
آنجا بود ، رو در روی دریای بیکران
آنجا ، بی هیچ چشم داشتی
تنهای تنها
رو در روی سرنوشت من
تنهاتر از قلب یک جنگل
آنجا بود،
درست در میانه ی
شکست من
تنهای تنها بی هیچ امید
فتح شدنی
کاش سرانجام می دانستم
چرا ترکت کردم ،
منی که جز تو کسی
را دوست ندارم
یک جزیره ، همچون نشانه ای از جنس طلا
آرام ، همچون کودکی در خواب
وفادار ، آنچنان که برایش بمیری
بی رحم از فرط زیبایی
یک جزیره ، یک جزیره ،
همچون کودکی در خواب
آنجا بود ، رو در روی
دریای بیکران
آنجا ، برای تلافی کردن
کینه توزی هایم
تنهای تنها با خاطراتم
تنهای تنها همچون لحظه احتضار
آنجا بود، در قلب سن هلن
بی هیچ لذتی ،
بی هیچ عشقی ،
بی هیچ نفرتی
کاش سرانجام می دانستم
که چرا ترکت کردم ،
منی که جز تو کسی را
دوست ندارم
یک جزیره ،
در میان آسمان و آب
یک جزیره خالی ازسکنه و قایق
اندکی رام نشده
همچون گستاخی
وحشی ، بی هیچ
چشم انتظاری
یک جزیره ، این جزیره ،
جزیره من ، این تو هستی