آسمانهای طوفانی از برای شب
سایههای به درون رخنه کردهی جنگل
و زمردهای درخشان در آهنگی زینتی
زیر دایرهای یخزده سیقل میبینند
زیبایی بیانتهای او شروع به پژمردن میکند
صدایی سبز درون قلب او
برگهای قرمز را با اندوهی لمس کرد
بِدرودی از درون پدیدار شده بود
آه اِی شبِ بیرویایِ من
بازهم زیر دریایی از نورِ مهتابِ این شب
در روزگاری بیروح از میانِ مکانی تاریک عبور کردیم
بیپروا مقابل زحمهایی که شمشیرها برجا میگذارند
بُگذار رویایِ دریاچههای بلوری را ببینم
با تلالوهای خورشید، چمنزارهای سبز و جن و پریها و قلبهای کافرین مغرور و ماه یا ستارهها نورانی میشوند
آه بُگذار که عقب بنشینم در نزدیکی مزارع آغوش بادها و بوسههای تو
آه تو در این جنگلهایی که در آن رویا آغاز میشود سکونت داری
زیر آسمان رویاها به سوی قلعه عشقِ خود عزیمت میکنیم
تا زمانی که همچو بوسه این اعتقاد بر ما ابدی باشد