تاکنون گذشتم از افقهای بسیار
از بیابانها در روزهایی بیکلام
از هزارتوهایی که اندیشهام
هرگز نیافت برایشان معنا
اما هرگز دستنکشیدم از جُستنَت
هر لحظه، در چشم ِ دیگران
چون رودی سیلابی به جستجوی ِ دریا
چون دو خط گمگشته و دور
که درسرنوشتشان است بازدیدن
و دیگر از هم جدا نشدن
چون به هر دم
تویی موسیقی در گوشَم
هرحرکتی بینمان درست
بههنگام
نگاهَت میکنم و فکرمیکنم
از هرجهت زیبایی
بازمیگویمَت که روز اول ِ
عمر دوبارهای مرا
چه بسیار شبها ماندم به زیر آسمان ِ بیستاره
آسمانی چنان کشیده که مینمود کشیده است تا ابد
هرگز دستنکشیدم از جُستنَت
هر لحظه، در هر گام ِ به جلو
چون قایقی به جستجوی فانوس دریایی
دوربودیم از هم فرسنگها و فرسنگها1
اکنون حتم دارم ...
چون به هر دم
تویی موسیقی در گوشَم
هرحرکتی بینمان درست
بههنگام
نگاهمیکنمَت و فکرمیکنم
از هرجهت زیبایی
بازمیگویمَت که روز اول ِ
عمر دوبارهای مرا
عمر دوبارهای مرا
(حرکت کن، حرکت کن)
و نایست
(حرکت کن، حرکت کن)
دیرشده
(حرکت کن، حرکت کن)
چون ابرهای آسمان که شدهاند شکل اندیشههامان
(حرکت کن، حرکت کن)
در دستانَم
(حرکت کن، حرکت کن)
تا فردا
(حرکت کن، حرکت کن)
و نایست، نایست، نایست
چون به هر دم
تویی موسیقی در گوشَم
هرحرکتی بینمان درست
بههنگام
نگاهمیکنمَت و فکرمیکنم
از هرجهت زیبایی
بازمیگویمَت که روز اول ِ
عمر دوبارهای مرا
(حرکت کن، حرکت کن)
و نایست
(حرکت کن، حرکت کن)
دیرشده
(حرکت کن، حرکت کن)
چون ابرهای آسمان که شدهاند شکل اندیشههامان
(حرکت کن، حرکت کن)
در دستانَم
(حرکت کن، حرکت کن)
تا فردا
(حرکت کن، حرکت کن)
و نایست، نایست، نایست
1. واژهٔ اصلی: سالهای نوری