یک شعر که پاییز را برای من زمزمه می کند
لکه های قرمز سپتامبر را، اتاقم را
یک آخرین سیگار را
شاید
و بعد می روم که بخوابم
من به همه ی کسان تنها فکر می کنم
روی زمین
که می روند چراغ را خاموش کنند
تا بروند و برگردند، زندگی کنند، رویا پردازی کنند، من از جایم برمی خیزم
لیوانم به سلامتی لبخند آینده ی آنها
یک روز می خندی، یک روز می گریی
یک روز زندگی می کنی، یک روز می میری
موقع رفتن دستمال
موقع بازگشت مخمل
داستان عشق...
یک روز همه چیز خوب است، و روز دیگر نه
یک روز گل بنفشه، یک روز دانه ی برف
زندگی همین است، یک روز می خندی یک روز می گریی
در گرمای عشق تو بودم، روز یکشنبه
دوشنبه احساس سرما می کنم در سکوت، در غایب بودن
احتمالا هفته ی دردناکی خواهم داشت
بعد مطمئنا تو را فراموش خواهم کرد
و به هر حال به دیگری خواهم گفت"دوستت دارم"
چهره ی دیگری را گلباران خواهم کرد
با برگ های این کتاب ماجرایی آینده
زندگی ام، خوشی هایم و پشیمانی هایم
یک روز می خندی، یک روز می گریی
یک روز زندگی می کنی، یک روز می میری
موقع رفتن دستمال
موقع بازگشت مخمل
داستان عشق...
یک روز همه چیز خوب است، و روز دیگر نه
یک روز گل بنفشه، یک روز دانه ی برف
زندگی همین است، یک روز می خندی یک روز می گریی