حرف بزن،
از خودت برایم بگو
داستان تو چیست؟
آیا همین اطرافی؟
آیا مرا میبینی؟
درحالیکه آواز امید سرمیدهم
و با تمام وجود فریاد میزنم
آیا تو همه چیز را درباره من میدانی؟
و آیا تو آنجا خواهی بود؟
هنگامیکه نگاه ها ناامیدم کردهاند
در حالی که تظاهر میکنند من هرگز ندانسته ام
تو هستی که با لبخندی بهبودم داده ای
اگر من آسیبی ببینم
تو هستی که تلاش میکنی مرا همانگونه که هستم دوست بداری
و تو هستی که هدایتم میکنی وقتی به دنبالت می آیم
من جایی خواهم رفت که تو مرا خواهی برد
به جایی که تو بدانی من که هستم
من همه چیز را درباره خودم خواهم گفت
باغهای نهان من برای تو شکوفا خواهند شد
و تو زخم های مهیب مرا
و تمام مروارید های درخشان مرا خواهی یافت
که هیچکس آنها را نمیبیند
تو آیینه من خواهی بود
هنگامیکه نگاه ها ناامیدم کرده اند
در حالیکه تظاهر میکنند...