روح يا خواهر
همزاد يا برادر يا هيچ
پس تو چه كسي هستي؟
تو بزرگترين راز مني
تنها اتصال همجوارم
به دورم مي پيچي ،مرا مي روياني
و محبوسم مي كني
تو تنها حيوان در كشتي گمشده مني
تو به زباني صحبت مي كني
كه در آن هيچ كلام ناميد كننده اي نيست
بدين سبب تو خود ديگر مني
هستي از نو شناخته ام
چیزی برای فهمیدن وجود ندارد
آنکه به اینجا تعلق ندارد می آید و می رود
کسی نمی تواند دراینجا در انتظار چیزی بماند
زيرا تنها منم آنكه صداي سكوت را مي شنود
آن هنگام كه مي لرزم
توخود ديگر مني
نيروي ايمانم
ضعف و قانونم
جسارت و حقم
من خود ديگر توام
اگر به اینجا نمی آمدیم
حتما جزئي از ابديت بوديم
اگر يكي از ما از شاخه بیافتیم
درخت زندگاني مان
ما را دور نگه مي دارد
از سايه ی ميان آسمان و ميوه ها
اما هرگز ميان ما فاصله زيادي نمی اندازد
وگرنه نفرين مي شويم
تو آخرين لحظه بودن من خواهي بود
زيرا تنها منم آنكه صداي سكوت را مي شنود
آن هنگام كه مي لرزم
( تكرار)