همانطور که مه هیچ ردی
از خود بر تپه ی سبز و تاریک به جا نمی گذارد
تن من نیز بر تن تو
جای هیچ زخمی را به جا نمی گذارد و هرگز نخواهد گذاشت
در پشت پنجره ها در تاریکی
کودکان می آیند
و می روند
همچون تیرهایی بی هدف
همچون دستبند هایی ساخته شده از جنس برف
عشق های حقیقی از خود نشانی بر جای نمی گذارند
اگر من و تو یکی هستیم
عشق در آغوشمان
گم می شود
درست بسان ستاره ها در برابر درخشش خورشید
همانطور که برگی از شاخه افتاده
لحظه ای در هوا متوقف می شود
سر تو بر سینه ی من
و دستان من بر گیسوان تو
می آرامند
و شبهای بسیاری
بی ماه و ستاره
تاب آوردند
ما نیز تاب خواهیم آورد
اگر یکی از ما به سفری دور رود
عشق های حقیقی از خود نشانی بر جای نمی گذارند
اگر من و تو یکی هستیم
عشق در آغوشمان
گم می شود
درست بسان ستاره ها در برابر درخشش خورشید