نیمی از دروغ نمیتواند حقیقت بسازد
پس با وجود این من دیگر قادر نخواهم بود که عاشق تو باشم
و خودم را گول میزدم
تو هنوز زندگی ات را پیش رویت داشتی و من این را درک کردم
نیمی از افکارم توسط خودم انتخاب نشده اند
چون فکر کردن به این موضوع که من عاشق تو هستم کافی نخواهد بود
و ... نه حتی زمان در آغوش گرفتن یا هنگام حرف زدن یا انکار ردنش
تو حالا همه ی چیزهای خوب را به یاد خواهی داشت که
من به تو دادم, فقط من
تو حالا به یاد خواهی داشت
که چقدر از هیچ چیز تو
همه چیز من بود
و تو برای همیشه چیزی از وجود من را از دست دادی
و تو این را میدانی
که من زیادی خوب بودم
ولی الان دیگر خسته ام و نمیتوانم ادامه دهم
همه ی کارهای اشتباهی که انجام دادم را خوب میدانم اما با این حال
هیچگاه اینگونه احساس بی مصرف بودن نکردم
و ... در زمان های سختی
من زندگی تو را چندین بار نجات دادم
یادت نمی آید ؟
این حقیقت دارد که متنفر بودن از تو سخت است
هیچکس در دنیا نمیتواند این را انکار کند
و نه امروز من
این حقیقت دارد که دوست داشتن من سخت است
هیچ کداممان آن را به دست نیاوردیم
من برای همیشه, تو برای هیچوقت